درس عبرت
...شايد يه وبلاگ

روزی روزگاری پیرزن فقیری توی زباله‌ها دنبال چیزی برای خوردن می‌گشت که چشمش به یک چراغ قدیمی افتاد. آن را برداشت و رویش دست کشید. می‌خواست ببیند اگر ارزش داشته باشد، آن را ببرد و بفروشد.

در همین موقع، دود سفیدی از چراغ بیرون آمد.
پیرزن چراغ را پرت کرد؛ با ترس و تعجب عقب‌عقب رفت و دید که چند قدم آن طرف‌تر، یک غول بزرگ ظاهر شد. غول فوری تعظیم کرد و گفت: «نترس پیرزن! من غول مهربان چراغ جادو هستم. مگر قصه‌های جورواجوری را که برایم ساخته‌اند،‌ نشنیده‌ای؟ حالا یک آرزو کن تا آن را در یک چشم به هم زدن برایت برآورده کنم. امّا یادت باشد که فقط یک آرزو!"
پیرزن که به خاطر این خوش‌اقبالی توی پوستش نمی‌گنجید،‌ از جا پرید و با خوش‌حالی گفت‌: "الهی فدات بشم مادر"!
امّا هنوز جمله ی بعدی را نگفته بود که فدای غول شد و نتوانست آرزویش را به زبان بیاورد.

... و مرگ او درس عبرتی شد برای آن‌ها که زیادی تعارف می‌کنند!



نظرات شما عزیزان:

پت و مت
ساعت13:16---11 مهر 1391


mohamad
ساعت23:36---10 شهريور 1390
پس یادم باشه زیاد تعارف نکنم.مگه نه؟
پاسخ: آره اما منظورت و نفهمیدم


mohamad
ساعت23:35---10 شهريور 1390
حانیه خانم 100 تا آرزو کم نیست؟
پاسخ: برو به خودش بگو به من چه


حانیه
ساعت3:36---10 شهريور 1390
پاسخ: به قول محمد 100 تا کم نیست؟؟؟

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






ارسال شده در تاریخ : 10 / 6 / 1390برچسب:, :: 1:29 :: توسط : بهزاد

درباره وبلاگ
خدايا ؛ کسي را که قسمت کس ديگريست، سر راهمان قرار نده... تا شبهاي دلتنگيش براي ما باشد... و روزهاي خوشش براي کس ديگري...!
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 198
بازدید دیروز : 4
بازدید هفته : 203
بازدید ماه : 613
بازدید کل : 260920
تعداد مطالب : 462
تعداد نظرات : 1023
تعداد آنلاین : 1